به نام خدا
باز همه ، پنجره ها بسته شد
باد خُنُک از همه کس خسته شد
بویِ بهشت از سر عُشاق رفت
عشق زسرمستی وآفاق رفت
شَّرُ و ریا در دل مردم نشست
رنگِ خدا از دلشان رخت بست
هَر دم از این مردمِ مردم فریب
ناله ای آید زِ سَرِ دُوز و رِیب
گاه ، به پندارِ خدا راهی اَند
یک دفعه، دنبالِ خود آگاهی اَند
هر چه سفیدَ ست ، سیاه می کنند
از سر تکلیف ، ریا میکنند
این همه کارِ دغلُ و قلبِ حق
پایه سستُ و کجشان ،کرده لق
گر چه به زَعمِ خود از عالَم سَرند
وای بر آن روز که باشد ، سَرند
ریز و درشت همه پیدا شود
دیده ی منصورچه بینا شود
باز شود ،پنجره ها ، بازِ باز
بادِ خُنُک ،می شود آغاز،باز
طهران-دهم امردادیکهزاروسیصدوهشتادوهشت